به گزارش شهرآرانیوز؛ خودشان میگفتند که اعتیاد، آنها را هدایت میکرده است. یکی از متهمان سی وسه ساله و مجرد و دیگری بیست و هفت ساله است که یک بار طلاق گرفته و قصد ازدواج دوم داشته که دستگیر شده است.
این سارقان از مدتی قبل اقدام به سرقت محتویات خودروهای سواری در بولوار وکیل آباد میکردند و افسران کلانتری هفت تیر با دستور سرهنگ محمد رضایی، رئیس این کلانتری، تحقیقات جامعی را آغاز کرده بودند و حتی یک بار تا یک قدمی دستگیری یکی از متهمان نیز رفته بودند که این فرد در حرکتی مجرمانه با کوبیدن خودرویش به خودروی گشت پلیس راه گریزی برای خود پیدا کرده بود.
تحقیقات پیرامون این پرونده که بیشتر از خودروهای پژو ۲۰۶ سرقت میکردند، ادامه داشت تا اینکه شهروندی در تماس با پلیس اعلام کرد که متوجه حرکت مشکوک یک خودروی سواری در محله شان شده و احتمال میدهد که این فرد سارق باشد.
پلیس با دریافت شماره پلاک و انجام اقدامات فنی متوجه شد که این خودرو متعلق به یکی از سارقان تحت تعقیب است و با ردزنی محل زندگی اش، این فرد را دستگیر و در ادامه همدست و یکی از مال خرهای پرونده را دستگیر کردند. این متهمان تاکنون به چهارصد فقره سرقت اعتراف کردهاند. دیروز در کلانتری هفت تیر با متهمان این پرونده گفت و گوی صریح و بی پردهای داشتیم که در ادامه میخوانید.
***
یاسین بیست و هفت ساله یکی از متهمان این پرونده است که اتهام سرقت را قبول دارد و معتقد است که مواد مخدر صنعتی او را تسخیر کردهاند و هیچ ارادهای از خودش ندارد.
سرقت کردهام.
من، چون مواد مصرف میکنم و شیشه میکشم، اختیاری از خودم ندارم.
کناف کاری.
به خاطر لج بازی با خانواده آن کار را ول کردم.
بله، خانواده فقط موقعی که دستگیر میشوی میآیند دیدنت.
بله، سه بار دستگیر شدم که یک بار هم برای دزدی بود. آن دفعه نیز که زدم به ماشین مأمور و فرار کردم، مشروب خورده بودم و اگر میایستادم برایم بد میشد.
بیشتر ۲۰۶ انتخاب میکردیم، چون راحتتر باز میشود. پژوپارسها را هم محتویات صندوق عقبشان را میزدیم.
حدود ۲۵۰ تا، چون قرص اعصاب میخورم نمیدانم دقیقا.
هیچی همه دود هوا شد. همه یا خسارت ماشین شده یا خسارت مواد.
دست خودم نبود، موادمخدر من را به این راه انداخت.
حدود دو سال.
اولش «علی سیاه» ما را معتاد کرد.
یکی میگوید ترکیه است، یکی میگوید فلان جاست.
بله، همین الان خانمم را که مصرف دارد، فرستادهام کمپ ترک کند.
همسرم که نبود. میگویند خدا دوستت داشته باشد، یکی را میفرستد دستت را بگیرد. دوست داشتم او هم ترک کند، من هم ترک کنم، چون گذشته هر دوی ما خار بوده است.
قبلا ازدواج کرده بودم که خانمم طلاق گرفت.
به خاطر اعتیاد، مدام به من سرکوفت میزد که معتادی و فلان...
بله، شیشه زدم.
بله، اول شیشه کشیدم، مشکلی نداشتم. قبلش قرص اکس میزدم.
چند ساله همدیگر را میشناسیم.
نه، وقتی برگشتم پیشش، دیدم که گریه و زاری میکند و میگوید از وقتی تو من را ول کردی و رفتی، من معتاد شدم.
این خانم اولین دوست دخترم بود که من رهایش کردم و رفتم با یکی دیگر ازدواج کردم. برای همین معتاد شده بود. الان با هم هستیم که رفته کمپ.
چرا انگیزه دارم، دوست دارم فقط سالم شوم.
دوبار به مدت سه سال و نیم.
بله زندان بودم، ولی تقاضایی هم دارم، وقتی دزدی را آزاد میکنند حتما با پابند آزاد کنند. من را هم ایندفعه با پابند آزاد کنند تا کمی سرجایم بنشینم.
۹ ماه.
قصد داشتم با دوست دخترم ترک کنیم که او رفت کمپ و من دستگیر شدم.
***
مصطفی متهم سی وسه ساله این پرونده که با یاسین اقدام به سرقت میکردند به گفته خودش برای اولین بار دستگیر شده و مشکلش را شبیه همدستش مصرف موادمخدر صنعتی میداند.
بله، سه چهار ماه پیش با هم آشنا شدیم و رفیق مصرفم بود، اما من کریستال میکشم و او شیشه میزد.
حدود یک سال است.
یکی از رفقایم، خودش هم معتاد بود.
اول شیشه میکشیدم ولی به من نمیساخت، برای همین به سراغ کریستال رفتم.
متوجه شده بودند.
پدرم فوت کرده و با مادرم زندگی میکنم.
فقط من ازدواج نکردهام و با مادرم زندگی میکنم.
من فقط دوبار با اینها سرقت کردم.
قبلش کار میکردم و پیک موتوری بودم، ولی آن قدر قیافهام تابلو شد که دیگر کسی به من کار نمیداد.
بلاکم کرده بودند، به دلیل مصرف مواد، چون طرز رفتارم پرخاشگرانه شده بود و با مشتریها دعوا میکردم.
نه، دفعه اولم است.
در خانه بودم که مأموران در زدند و آمدند داخل و دستگیرم کردند.
با همین یاسین، ما را «علی سیاه» به هم معرفی کرد.
علی سیاه و یاسین خودشان میفروختند.
موادم را میداد، پول بنزین و خرجم را میداد.
خیلی پیشمانم.
نه به هیچ وجه.
یک بار کلینیک رفتم، ولی در کلینیکها چیزی به عنوان ترک وجود ندارد و دارو بهت میدهند.
بهتر است، ولی خب همان اعتیاد است و فرق چندانی ندارد.
سال ۱۳۷۹، من اصلا پدرم را ندیدم. از موقعی که چشم باز کردم کار میکردم.
پدرم راننده اتوبوس بود و مدام در جاده بود. هیچ وقت در خانه نبود. بعد هم سر مصرف مواد از مادرم جدا شد. من هم از موقعی که یادم میآید مواد میزنم. نمیدانم جنون مصرف از کی در من به وجود آمد، شاگرد کامیون بودم و مواد میکشیدم.
نه، اول شیره و تریاک میکشیدم. ولی نمیدانم ذات شیشه و کریستال چطور است، وقتی شیره میکشیدم مشکلی نداشتم و کارم را هم میکردم، در کار خرید و فروش ماشین بودم، پول هم داشتم. از وقتی زدم به شیشه بدبخت شدم و هر چه داشتم رفت.
فقط هوای خانواده شان را داشته باشند، دل شکستگی خیلی بد است. احساس تنهایی و اینکه خانواده درکت نکنند، خیلی بد است.
همه اش سرکوفت میزد و نفرین میکرد. من هم میگفتم به جای اینکه درکم کنند، چه کار میکنند.
ببرندش کمپ، بروند ملاقاتش، هفتهای یک بار بروند دیدنش.
مدام سرکوفت میزدند و اصلا برایشان مهم نبودم.
شده از مشهد بروم، یک جایی میروم مثل کارخانه همین آقایی که ناجی معتادان و سابقه دارهاست و آنها را استخدام میکند. من زندگی مثل سربازی و پادگانی را خیلی دوست دارم، همه همدیگر را درک میکنند، همدیگر را خراب نمیکنند.
مواد و رفیق بازی که خیلی بد است. جایی که برادر، پدر و مادر به دردت نخورند، رفیق هم به دردت نخواهد خورد.
***
برخی معتقدند که اگر مال خران نباشند، سرقتی رخ نمیدهد. این نمونه اش در این پرونده به خوبی دیده میشود. علیرضا مال خری است که تجربه سرقت را هم دارد، او برای اینکه گرفتار نشود برای خودش مغازه زده بود و این بار تن به مال خری داده بود تا دیگر گرفتار پلیس و زندان نشود، غافل از اینکه سارقان قبل از آنکه همدستانشان را لو بدهند، مال خرها را شبیه آب خوردن لو میدهند.
اولش نمیدانستم، ولی بعد فهمیدم.
مثلا یک ساب و بلندگو را که ۳ میلیون و پانصد قیمتش بود، ۲ میلیون تومان میخریدم.
مغازه زدم و بی خیال دزدی شدم. تحت فشار بودم و لوازم آوردند و وسوسه شدم.
تا دویست بار ازش جنس خریدم ولی نشمردم و نمیدانم دقیقا چقدر خریدم.
یک ماه و نیم بود و هر دوسه روز میآمد.
نمیدانم، حداقل ۱۰۰ میلیون تومان دادهام.
خودم مستقیم که نه، ولی با یک نفر دیگر شراکت کردم و شش ماه زندان بودم و شریکم هنوز زندان است.
برای موادمخدر و درگیری بوده است.
نه، دو ماهه ترک کردهام.
چرا میترسیدم، به خصوص از روزی که یاسین گفت زده به ماشین گشت پلیس، از همان روز هربار میآمد پیشم میگفتم پول ندارم بخرم، دوسه بار لوازم گذاشت و بدحسابی کردم تا دیگر پیش من نیاید، یک هفته قبل دستگیری هم با هم دعوا کردیم.
پنج یا شش ماه.
نه بابا، من دستم عقب بود، آمدم کاری بکنم تا دستم جلو بیفتد، اما از قبل هم عقبتر افتادم. حالا هم باید مغازه را جمع کنم.